دوشنبه، آذر ۲۹

قصه بود...

آنچه می خواندند در گوش پرستو قصه بود

فصل باران، رویش گل، عطر شب بو قصه بود

خواب یک دریاچه دیدم غرق قوهای سفید

مرغ ماهی خوار بود آنجا ولی قو قصه بود

تیرها تنها برای صید کردن آمدند

قصه صیاد و چشم مست آهو قصه بود
 
من هم امشب مثل حافظ خرقه آلودم ولی

شاهد و بزم و شراب و تاب گیسو قصه بود

آن جهانگردم که از شیراز راه افتادم و

تا بخارا رفتم اما "خال هندو" قصه بود

من نمازم را پر از تردید میخوانم هنوز

آنچه می گفتند از "محراب ابرو" قصه بود

لیلی و مجنون جدا افتاده از هم سرخوشند

عاشقی افسانه بود و آن هیاهو قصه بود


"سید محمد مهدی شفیعی"

جمعه، آذر ۱۹

کل شیء هالک الا وجهه



قصه‌ی عشق تو چون بسیار شد
قصه‌گویان را زبان از کار شد
قصه‌ی هرکس چو نوعی نیز بود
ره فراوان گشت و دین بسیار شد
هر یکی چون مذهبی دیگر گرفت
زین سبب ره سوی تو دشوار شد
ره به خورشید است یک یک ذره را
لاجرم هر ذره دعوی‌دار شد
خیر و شر چون عکس روی و موی توست
گشت نور افشان و ظلمت‌بار شد
ظلمت مویت بیافت انکار کرد
پرتو رویت بتافت اقرار شد
هر که باطل بود در ظلمت فتاد
وانکه بر حق بود پر انوار شد
مغز نور از ذوق، نورالنور گشت
مغز ظلمت از تحسر، نار شد
نار چون از موی خاست آنجا گریخت
نور نیز از پرده با رخسار شد
موی از عینِ عدد آمد پدید
روی از توحید بنمودار شد
ناگهی توحید از پیشان بتافت
تا عدد هم‌رنگ روی یار شد


بر غضب چون داشت رحمت سبقتی
گر عدد بود از احد هموار شد
کل شیء هالک الا وجهه
سلطنت بنمود و برخوردار شد
صد حجب اندر حجب پیوسته گشت
تا رونده در پس دیوار شد
مرتفع چو شد به توحید آن حجب
خفته از خواب هوس بیدار شد
گرچه در خون گشت دل عمری دراز
این زمان کودک همه دلدار شد
هرکه او زین زندگی بویی نیافت
مرده زاد از مادر و مردار شد
وان کزین طوبی مشک‌افشان دمی
برد بویی تا ابد عطار شد

"عطار"

چهارشنبه، مهر ۲۱

دشوار بتوان از تو نوشت...

دشوار بتوان از تو نوشت که نه اوج بزرگی ات را انتهایی است و نه من در برابر آن کشتی عظیم و موج شکن مقداری هستم که گوته با آن بزرگی و فروتنی اش خود را در حضور صلابتت، تخته پاره ای بیش ندانست!
چگونه ازتو بگویم که تمام بودنم بوی تو را گرفته است. چگونه جملات و واژگان زیبا را در مدحت ردیف کنم که تمام زیبا واژگان ادبیات جهان از آن توست!
چگونه سپاست را گویم که هم استاد و مرادم بوده ای و هم رفیق گرمابه و گلستانم! هم با اشک های شورم دمخور شده ای و هم با خنده های شیرینم.
مگر می شود دل به کلام سحر انگیز تو سپرد و ویران نشد؟! مگر می شود در سکر غزلهایت سماع نکرد؟ مگر می شود از جرعه های کلامت حیاتی دوباره نیافت که آب حیوان می چکد از کلک شکربار تو.



امروز که بیستم ماه مهر است به نام توست که خود منبع لایزال مهر و حرارتی. این جملات سر به زیر از شرم را به پای تو می ریزم که در برابر محضر روحانی ات بیش از این یارای سخنم نیست.
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی...


دوشنبه، مهر ۱۹

جدا زدامن مادر...

شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیفتد
جدا زدامن مادر، به دام دانه بیفتد

.
ز نازکی ز ندامت، ز بیم صبح قیامت
بدان نشان که شنیدی، سری به شانه بیفتد

.
به کارآنکه برون ازبهشت گشته عجب نیست
که در جهنم غربت، به یاد خانه بیفتد

.
نشان گرفته دلم را، کمان ابروی ماهی
خدای را که مبادا، دل از نشانه بیفتد

.
دلم به کشتی کربت، به طوف لجه غربت
چو از کرانه ی تربت، به بیکرانه بیفتد

.
شوم چو ابر بهاران، ز جوش اشک چو باران
که دانه دانه برآید، که دانه دانه بیفتد

.
جهان دل است و تو جانی، نه بلکه جان جهانی
همه سکندر و دارا، کزین فسانه بیفتد


خیال کن که غزالم، بیا و ضامن من شو
بیا که آتش صیاد، از زبانه بیفتد


الا غریب خراسان، رضا مشو که بمیرد
اگر که مرغک زاری از آشیانه بیفتد


شاعر: گمنام! 

یکشنبه، شهریور ۲۱

زان خمیر اندر خمارم روز و شب ...

در هوایت بی‌قرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب


روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب


جان و دل از عاشقان می‌خواستند
جان و دل را می‌سپارم روز و شب


تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب


تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب


می‌زنی تو زخمه و بر می‌رود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب


ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب


ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب


می‌کشم مستانه بارت بی‌خبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب


تا بنگشایی به قندت روزه‌ام
تا قیامت روزه دارم روز و شب


چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب


جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب


تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب


زان شبی که وعده کردی روز بعد
روز و شب را می‌شمارم روز و شب


بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب

"مولانا" 

چهارشنبه، مرداد ۲۷

من به یک احساس خالی دلخوشم


من به یک احساس خالی دلخوشم
من به گل های خیالی دلخوشم

در کنار سفره اسطوره ها
من به یک ظرف سفالی دلخوشم

مثل اندوه کویر و بغض خاک
با خیال آبسالی دلخوشم

سر نهم بر بالش اندوه خویش
با همین افسرده حالی دل خوشم

در هجوم رنگ در فصل صدا
با بهار نقش قالی دلخوشم

آسمانم: حجم سرد یک قفس
با غم آسوده بالی دلخوشم

گرچه اهل این خیابان نیستم
با هوای این حوالی دلخوشم


"سهیل محمودی"

چقدر دلم برای" سهیل محمودی" و یکشنبه شب های "رادیو پیام" تنگ است...
سلام و هزاران سلام، درود و فراوان درود... کجایی عموووووووو؟!
 

یکشنبه، مرداد ۱۷

خاطرات ترک خورده‌

 
سرا پا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ایم
اگر داغ دل بود ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود ما خورده‌ایم
اگر دل دلیل است آورده‌ایم
اگر داغ شرط است ما برده‌ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم
گواهی بخواهید: اینک گواه
همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده‌ایم
 
"قيصر امين پور"