چهارشنبه، مهر ۲۲

ویران اگر نمی‌کنی آباد کن مرا

گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا

ویران اگر نمی‌کنی آباد کن مرا


حیف است اگر چه کذب رود بر زبان تو


از وعده‌ی دروغ، دلی شاد کن مرا


پیوسته است سلسله‌ی خاکیان به هم


بر هر زمین که سایه کنی، یاد کن مرا


شاید به گرد قافله‌ی بیخودان رسم


ای پیر دیر، همتی امداد کن مرا


گشته است خون مرده جهان ز آرمیدگی


دیوانه‌ی قلمرو ایجاد کن مرا


بی حاصلی ز سنگ ملامت بود حصار


چون سرو و بید ازثمر آزاد کن مرا


دارد به فکر صائب من گوش عالمی


یک ره تو نیز گوش به فریاد کن مرا

"صائب تبریزی"

پنجشنبه، مهر ۹

آئین آینه

وقت سحر، به آینه‌ای گفت شانه‌ای

کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست

ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد

خرم کسی که همچو تواش طالعی نکوست

هرگز تو بار زحمت مردم نمی کشی

ما شانه می‌کشیم بهر جا که تار موست

از تیرگی و پیچ و خم راه های ما

در تاب و حلقه و سر هر زلف گفتگوست

با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم

مشتاق روی تست هر آنکس که خوبروست

گفتا هر آنکه عیب کسی در قفا شمرد

هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست

در پیش روی خلق به ما جا دهند از آنک

ما را هر آنچه از بد و نیکست روبروست

خاری به طعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ

خندید گل که هرچه مرا هست رنگ و بوست

چون شانه، عیب خلق مکن موبمو عیان

در پشت سر نهند کسی را که عیبجوست

زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت

دوری گزین که از همه بدنامتر هموست

ز انگشت آز، دامن تقوی سیه مکن

این جامه چون درید، نه شایسته‌ی رفوست

از مهر دوستان ریاکار خوشتر است

دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست

آن کیمیا که می طلبی، یار یکدل است

دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست

پروین، نشان دوست درستی و راستی است

هرگز نیازموده، کسی را مدار دوست

پروین اعتصامی