دوشنبه، آذر ۲۹

قصه بود...

آنچه می خواندند در گوش پرستو قصه بود

فصل باران، رویش گل، عطر شب بو قصه بود

خواب یک دریاچه دیدم غرق قوهای سفید

مرغ ماهی خوار بود آنجا ولی قو قصه بود

تیرها تنها برای صید کردن آمدند

قصه صیاد و چشم مست آهو قصه بود
 
من هم امشب مثل حافظ خرقه آلودم ولی

شاهد و بزم و شراب و تاب گیسو قصه بود

آن جهانگردم که از شیراز راه افتادم و

تا بخارا رفتم اما "خال هندو" قصه بود

من نمازم را پر از تردید میخوانم هنوز

آنچه می گفتند از "محراب ابرو" قصه بود

لیلی و مجنون جدا افتاده از هم سرخوشند

عاشقی افسانه بود و آن هیاهو قصه بود


"سید محمد مهدی شفیعی"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر